شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ بـزرگ مـردِ کـوچک اسير شده بود.. 15 سال بيشتر نداشت؛ يه مو هم تو صورتش نبود.. سرهنگ عراقي اومد يقه شو گرفت، کشيد بالا گفت: هاي بچه، اينجا چي کار مي کني؟ زل زده بود تو چشماي سرهنگ و حرف نميـزد سرهنگ عراقي گفت: بچه مگه با تو نيستم، جواب بده اينجا چيکار مي کني.. يه نگاه تند کرد و گفت: ولم کن تا بگم سرهنگ ولش کرد.. خم شد از روي زمين يه مشت خاک برداشت، آورد بالا.. گفت:...
اينجا خـاک منه،، اينجا وطـن منه،، سرزمين مادري منه.. تو بگو اينجا چه کار مي کني..؟؟ سرهنگ عراقي خشکش زده بود و...
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله اسفند ماه
vertical_align_top